بارها روییدم
بارها پژمردم
تا بیاساید عشق،...
* بشنوید، شعر تصویر عشق- سروده مجتبی کاشانی- با صدای پرنیان از وبلاگ شفا
- ۱ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۰
بارها روییدم
بارها پژمردم
تا بیاساید عشق،...
* بشنوید، شعر تصویر عشق- سروده مجتبی کاشانی- با صدای پرنیان از وبلاگ شفا
آملی تنهاست، شاید مثل هر کدام از ما آدمها،ولی آملی با
بقیه آدمها فرق دارد، آملی در چنین دنیای مردهای ترجیح
میدهد که در رویا زندگی کند. آملی به چیزهای کوچک نگاه میکند و از دیدن آنها لذت
میبرد،... چقدر هر کدام از ما میتوانیم شبیه به آملی باشیم. میتوانیم عاشق باشیم و از
صبح تا شب کارهای خوبی که دوست داریم بکنیم. در دنیایی که همه عادت کردهاند به
داشتن احساس بد، بدون اینکه بقیه متوجه بشوند به آنها کمک کنیم و احساس خوب هدیه
بدهیم، خودمان خوشحالتر بشویم و دنیا را کمی رنگیتر کنیم. و با همه ی این احوال، شب،
وقتی که خسته از بدیها به خانه برمیگردیم حوصله هیچ چیز و هیچکس را نداشته باشیم و
به این فکر کنیم که مثلا ای خدا (یا هر چی که بهش اعتقاد داریم!)، این حق من نیست،
منی که،... چرا که شاید گاهی وقتها به این فکر بیفتیم که این دنیا خیلی بدتر از این حرفاست که ما به تنهایی بتوانیم
از پسش بربیایم.
*: غافلگیر شدم. بیشتر شبیه به خواب بود تا فیلم. واقعا
قشنگ بود. خیلی وقت بود که از دیدن یه فیلم به این اندازه لذت نبرده بودم. همه چیز
این فیلم از جمله فیلم بردای، کارگردانی، داستان و البته موسیقی زیبای متن، باعث
شد که من در یک کلام عاشقش بشوم.
**: ژانپییر ژُنه بعد از
نمایش عمومی فیلمش، گفته بود که زندگی واقعی [زَهر] را میشود همیشه دید؛ از
پنجرهیِ کافهای در پاریس، یا با دوربینی
کوچک که زندگی آدمها را، بیاجازه، میکاوَد. امّا، جای خیال،
جای چیزی که پادزَهر باشد، خالیست و آدمها اگر به بَقای
خود علاقه دارند و میخواهند مُنقرض نشوند، باید فکری برای این قضیه بکنند. "از اینجا"
***: آملی (Amélie)ٰ، ژان پییر ژونه، سینمای فرانسه، 2001
یکی دو ساعت پیش سفر پانزده روزه ما تمام شد و به خانه برگشتیم. امسال من و مهرانگیز تنها بودیم و جای مادرمان خالی بود. یادش بخیر. کاش مؤمن بودم و برایش دعا میکردم. آن وقت هم روح مادرم زنده و نگران من بود و هم کاری که از دستم بر میآمد برایش کرده بودم. حیف که نمیتوانم.
سوگ مادر- شاهرخ مسکوب
هرگز از خود نپرسیدهام که آیا باید زندگی کرد یا نه؟ گیاه باید بروید چون گیاه است و جز نموّ چیز دیگری نیست. از این بابت من مردی ابتدایی و غریزی هستم. همیشه از خود پرسیدهام که چگونه باید زیست. اما خود زیستن سؤال ندارد باید زیست چون باید زیست.
سوگ مادر- شاهرخ مسکوب
*عکس: زندگی دوگانه ورونیکا- کیشلوفسکی
به دوراهی که رسیدیم، تقریبا چهار ساعت راه رفته بودیم. مجبور بودیم صبر کنیم تا همه بچه ها برسند. طبق معمول حمید آخر همه میآید. او پشتیبان و مدیر گروه است. وقتی که او آخر میآید یعنی اینکه هیچ کس نمیتواند در میانه راه از گروه جدا شود. به هر ترفندی بچه ها را بالا میکشد. حمید از راه می رسد. چپ یا راست؟ شک دارد، در یک لحظه تصمیمش را میگیرد، میگوید که باید از چپ برویم.
راه را اشتباه انتخاب کرده ایم! تقریبا یک ساعتی مسیرمان دورتر میشود. اما چه اشتباه خوبی، بعد از نیم ساعت پیشروی وارد یک دره میشویم. یک جای بکر و زیبا. صدای آواز پرندهها، صدای باد و صدای آب. بیشک بهشت باید جایی شبیه به اینجا باشد،..
"به اعتقاد داستایوفسکی،
سعادت، موفقیت در زندگی نیست،
بلکه در شور ساده و صافی و صادقانه ای است که آن را جوشان می دارد،
ولو با غم توأم باشد."
از مقدمه سروش حبیبی بر رمان شبهای روشن
فکر میکنم، اگر شما هم مانند من، نه به صورت حرفه ای، بلکه از روی علاقه و سرگرمی پیگیر پست های وبلاگستان باشید، حتما تا حالا با وبلاگ خرمالوی سیاه آشنا شده اید.
نویسنده این وبلاگ خانم آلما توکل هستند. راستش من از نزدیک با ایشان آشنا نیستم. ولی چندی پیش ایشان در یکی از پست هایشان عنوان کرده بودند که در آستانه سی سالگی هستند و فکر می کنند آن جور که میخواسته اند، کاری مفید و تاثیرگذار انجام نداده اند. دوست داشتم در اینجا عنوان کنم که به عقیده من (بنده حقیر البته) ایشان در مورد خودشان تلقی کاملا اشتباهی دارند. فکر میکنم تنها راه رسیدن زنان به حقوقشان در مملکت ما از راه آگاه سازی و اطلاع بخشیدن به مردم است. متاسفانه، در جامعه ما چه بسیارند زن هایی که کمتر از یک مرد، با حقوق خود آشنا هستند،چه رسد به اینکه بخواهند از آن دفاع کنند. در اینجا با صدای بلند عنوان میکنم که من برای شخصیت ایشان ارزش و احترام بالایی قائل هستم و مطالب وبلاگشان در اولویت های من برای خوانده شدن قرار دارند. ایشان با مطالبی که در وبلاگشان منتشر می کنند، به مقدار بسیار زیادی در بهبود و بیشتر شدن آگاهی من در رابطه با حقوق زنان و تبعیض جنسیتی رایج در جامعه تاثیرگذار بودند و هستند. این را هم بگویم که من به تندروی هایی که برای ایجاد تغییرات سریع در جامعه میشود، اعتقاد چندانی ندارم. و فکر میکنم راهی که خانم توکل برای احقاق حقوق زنان در جامعه برگزیده اند، یعنی آگاهی بخشی و باز کردن چشم ما به وقایعی که هر روز اطراف هرکداممان در حال اتفاق افتادن است، بهترین و مطمئن ترین راه است. برایشان آرزوی سلامتی دارم، امیدوارم راهشان پر رهرو باشد و هر روز تعداد خوانندگانشان بیشتر و بیشتر شود.