چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

هرگز حضورِ حاضرِ غایب شنیده ای؟!
من در میانِ جمع و دلم جای دیگر است،...
سعدی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کیشلوفسکی» ثبت شده است

هرگز از خود نپرسیده‌ام که آیا باید زندگی کرد یا نه؟ گیاه باید بروید چون گیاه است و جز نموّ چیز دیگری نیست. از این بابت من مردی ابتدایی و غریزی هستم. همیشه از خود پرسیده‌ام که چگونه باید زیست. اما خود زیستن سؤال ندارد باید زیست چون باید زیست.

سوگ مادر- شاهرخ مسکوب 

*عکس: زندگی دوگانه ورونیکا- کیشلوفسکی

  • امیرحا فظ

هیچ کس هرگز کاملا آزاد نیست/ آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب می شود/ از همان لحظه ای که برای ما اسمی می گذارند و ما را به خانواده ای نسبت می دهند، دیگر فرار غیر ممکن می شود/ قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم. ساختمان بزرگ اداره ی ثبت اسناد،  زندان ماست/ همه ی ما لابه لای اوراق آن کتاب ها له شده ایم*

"آلبا دسسپدس"

*. این جمله را از وبلاگ زیبای "زنانگی های یک زن" برداشتم. خداقوت به خانم متولی برای وبلاگ بسیار خوبشان. 

**. اگر دوست داشتید به این پادکست که یکی از قسمت های برنامه چمدان است گوش دهید.

***. عکس متعلق به فیلم آبی ساخته کیشلوفسکی است. 

  • ۱ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۰
  • امیرحا فظ

قانون نباید از طبیعت پیروی کند بلکه قانون بایستی طبیعت را اصلاح کند. انسان ها قانون را برای حکمرانی بر ارتباطاتشان اختراع کردند. چگونگی ما و نحوه زندگی ما از قانون تاثیر می پذیرد. پیروی یا تخطی از قانون.

انسان ها آزاداند و آزادی آنها فقط با حق آزادی دیگران محدود می شود. مجازات یعنی انتقام. مخصوصا وقتی هدف ما آسیب رساندن باشد. این کار باعث جلوگیری از وقوع جرم نمی شود. اما قانون به چه حقی انتقام می گیرد؟ به نام معصومیت؟ آیا معصومیت قانون ها را تصویب می کند؟ آیا کسانی که قانون ها را تصویب می کنند معصومند؟

A short film about killing- krzysztof kieslowski

  • امیرحا فظ

بینِ خاطره و حضور، بینِ بودن و نبودن فاصله‌ای نیست. آدم‌ها هستند که فاصله‌ها را می‌سازند. چُنین است که می‌شود دل داد و اصرار کرد و ماند، یا می‌شود پُشت‌پا زد به همه‌چیز و پُل‌ها را خراب کرد و آن دل‌دادگی را به طرفه‌العینی از یاد بُرد و در خیابان‌ها تنهای تنها قدم زد و بی‌خیالِ آن قهوه‌ی تازه‌دمِ فرانسوی، چشم‌به‌راهِ آفتابی شد که هنوز سر نزده است؛ آفتابی که انگار هیچ‌وقت سر نمی‌زند.

نوشته شده توسط محسن آزرم

  • امیرحا فظ