چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

هرگز حضورِ حاضرِ غایب شنیده ای؟!
من در میانِ جمع و دلم جای دیگر است،...
سعدی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

جان آرمسترانگ، جایی در فصل چهارم از کتاب "شرایط عشق" اشاره میکند به تابلویی اثر شاردن. نام تابلو "غذا برای بیمار در دوره نقاهت" است. این تابلو در سال 1747، در اواخر پنجمین دهه از زندگی هنرمند کشیده شده است. زنی میانسال با دقت مشغول به جدا کردن پوست از تخم مرغ است. نویسنده کتاب* اینگونه می گوید: "آنچه در این تابلو جالب است حالت تفکرآمیزی است که ایجاد می کند. ما شخصی را که دوران نقاهت خود را می گذراند نمی بینیم، اما تیمارداری صبورانه زن از بیمار نمایان است. اگر عکس العملمان در برابر این تابلو فراخ دامنه تر باشد، در آن به چشم تصویری از نحوه به فعل در آمدن عشق در چیزهای کوچک نظر خواهیم کرد. هر کس که بتواند با تیمارداری این زن همدلی کند مجذوب فرهنگی شده است که بر اعمالی از این دست صحه میگذارد و کمک می کند که به آنها ارزش نهاده شود."

*شرایط عشق- جان آرمسترانگ- ترجمه مسعود علیا- انتشارات ققنوس.

  • امیرحا فظ

یک. باید اعتراف کنم که از پزشکی بدم می آید. بیشتردانشجویانی که پزشکی می خوانند، غرور  برشان می دارد. تبدیل به آدمهای از خود راضی می شوند. به دیگران از بالا نگاه میکنند و فکر میکنند تافته ای جدابافته از دیگران هستند. دریغ از اینکه همه فرقشان با بقیه این است که حفظیاتشان بیشتر از بقیه بوده و چهار تا تست توی کنکور بیشتر از بقیه زده اند. چند سال از عمرشان را صرف خواندن درس های سخت کرده اند و این بهانه ایست برای اینکه به هر قیمتی شده، انسان های پولدار و از طبقه بالای جامعه باشند.

  

دو. از محیط بیمارستان بیزارم. دوازده فروردین امسال، آخرین شبی که پیش مادربزرگم بودم، از بدترین شب های زندگیم بود که داشت در بیمارستان می گذشت. از تجویز اشتباه پزشک و وخیم کردن حال مادربزگ عزیزم چیزی نمی گویم. خدایش بیامرزد. در اتاق کنار، پیرزنی افغانی بستری بود. بیماریش را نمی دانم ولی حالش به گونه ای بود که تنفس مصنوعی به او وصل کرده بودند. بر بالین مادر پسری بود با چشم های سبز و موهای گندمی. آمد و برایم درد دل کرد. گفت: دو روز است مادرم مثل یک تکه گوشت افتاده است روی تخت. دکترها میگویند امیدی به بهبودش نیست. خواهرها و برادر هایم اینجا نمی آیند. هر شب یک و نیم میلیون از من میگیرند. ندارم. خوب یادم می آید، چشم هایش پر از اشک بود که تکرار کرد: ندارم. روز بعد وقتی از مادرم سراغ آن پیرزن افغانی را گرفتم. میگفت: پسر، پرده های اتاق مادر را کشیده بود و  نزدیکی های ظهر همان روز، مادر جان خود را از دست داده بود. به این فکر می کردم که این مادر در چه شرایطی و چگونه بچه هایش را بزرگ کرده بود. با تمام وجودم به یک تراژدی برخورد کرده بودم. پسری که مادرش را دوست داشت و ... .


سه. خواندن این مطلب بهانه ای بود برای نوشتن این چند خط.

  • امیرحا فظ

همانگونه که انتظار میرفت به خلوت خود نزدیک تر شده ام.

هیچ چیز مرا با دنیای جنب و جوش های هنری محیط پیوند نمی دهد.

انگار در بیرون چیزی نمی گذرد. نشستن و برای دل خود کار کردن بیشتر پسند خاطر من است. از روزی که آمده ام تا کنون کاری نپرداخته ام. اما شتابی نیست. دیر یا زود فرصت کار فراهم خواهد آمد.

گرمای نیمروز مرا از نوشتن باز می دارد،...

سهراب سپهری- هنوز در سفرم


پی نوشت:

- دو تا دنیا رو دارم به خوبی احساس میکنم. دنیای درونم و دنیای بیرونم. قبلترها هم تمایز این دو را تشخیص میدادم، اما نه به این وضوح. نه با این کیفیت! انگار روزها و شب های تنها بودن در خوابگاه مرا به خلوت خودم نزدیک تر کرده باشند. قبلترها، دنیای بیرونم بر دنیای درونم غلبه داشت و حکمرانی می کرد. به خاطر خواسته های بیرونی ام که اصلا معلوم نبود از کجا می آیند و من چرا این خواسته ها را دارم، کلا به دنیای درونم توجهی نمی کردم. از نظر فکری، یکی بودم مثل سایر اطرافیانم. خودم را با دیگران مقایسه می کردم و در رقابت می دیدم. میگفتم ببین فلانی چه چیزهایی دارد و تو نداری و ناراحت میشدم. به همین راحتی. به داشتن فکر میکردم و از بودن غافل بودم.


- در دنیای بیرون چیزی نمی گذرد. چه لذتی دارد نشستن و برای دل خود کار کردن. چه لذتی دارد کارهایت را تمام و کمال آن جور که خودت دوست داری انجام دهی و برایت مهم نباشد که دیگران در موردت چه فکر می کنند. در این دنیای بیرون، در این جشن بی معنایی، هر کس از دیدگاه خودش، از دیدگاهی که آن فرد خودش هم نمیداند آن را از کجا پیدا کرده، تو را قضاوت می کند. در دنیای بیرون باید بنشینی و به همه این چیزها لبخند بزنی. در دنیای بیرون باید زندگی را برای خودت به یک تفریح تبدیل کنی و خودت را سرگرم نگه داری. اما باید یادت بماند که تو یک انسان هستی و انسان یک موجود اجتماعی است. درست است که به قول سهراب در میانه نفس کشیدن دشوار است، تو نباید کناره بگیری. باید به بهترین نحوی که می توانی تلاشت را به کار گیری و این دنیای بیرونی را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنی.


- نپرسیم و با خود بمانیم و درون خویش را آب پاشی کنیم و در آسمان خود بتابیم و خویشتن را پهنا دهیم (سهراب). خوشبختی چیزیست که از درون سرچشمه می گیرد. برای من، به دنبال خوشبختی رفتن در دنیای بیرون چیزیست که دیگر معنای خودش را از دست داده. به دنبال خوشبختی رفتن در دنیای درون همان چیزیست که ما را به کودکی مان نزدیکتر می کند. فکر میکنم، به اینکه در دنیای درون باید خودم را بپذیرم و دوست بدارم. باید هنر عشق ورزیدن را یاد بگیرم. و باید بدانم که آرامش دنیای درونم را از این طریق تا حد زیادی در اختیار دارم. 


  • امیرحا فظ