چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

هرگز حضورِ حاضرِ غایب شنیده ای؟!
من در میانِ جمع و دلم جای دیگر است،...
سعدی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

دارد کم‌کم باورم می‌شود که خیلی از آدم‌ها برای هیچ هدفی به غیر از تولیدمثل به این دنیا نیامده‌اند. نیازهایشان دقیقا همان نیازهای طبقه اول از هرم مازلوست. قانونشان و اخلاقشان هم همان چیزیست که در جنگل برقرار بوده است. حالا دیگر آنقدر توقعم و انتظارم را از دیگران پایین آورده‌ام که می‌توانم با دیدن کوچکترین محبت یا از خودگذشتگیِ آن‌ها به وجد بیایم،...

  • امیرحا فظ

یادم می‌آید در یکی از پادکست‌هایی که منسوب به استاد ملکیان بود، خلاصه تاریخ اینگونه بیان شده بود که آدم‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌آیند، رنج می‌کشند و می‌روند. حالا با دیدن این فیلم، من فکر میکنم، آدم‌هایی هم هستند که می‌آیند، عشق می‌ورزند و میروند. آدم‌هایی که تعریفشان درباره‌ی موفقیت را از بیرون نمی‌گیرند بلکه به سعادت فکر می‌کنند و به دنیای درونشان خیره می‌شوند تا راه مرحمت را در پیش بگیرند. تا آسان از کنار دیگری عبور نکنند و جواب معادلات پیچیده‌ی این دنیا را از راه‌های مشکل‌تر اما زیبا و دلپذیرتری بدست آورند.

"داستان ماری" فیلمی خوش‌ساخت، زیبا و تکان‌دهنده‌ (و برای من سنگین) است در مورد زندگی، نور، عشق، محبت و مرگ.

*. تشکر از مهدیار عزیزم بابت معرفی این فیلم.

**.داستان ماری (Marie's Story)ٰ، Jean-Pierre Améris، سینمای فرانسه، 2014.

  • ۴ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۳
  • امیرحا فظ

رودخانه‌ای هست که از دور می‌آید و تا انتهای هستی کشیده می‌شود. از آب می‌پرسم که تو را آیا ندیده است؟ از درختان که شکوفه می‌دهند و از نسیم که خواب ناز غنچه را بر هم نمی‌زند. تو خویشاوند صبحگاهان شاخه‌ی گلی هستی که در کنار رود می‌روید. سراغت را از خواب نوشین جیرجیرک ها می‌گیرم. از برگ هایی رقصان که با وزش نسیم، شادترین لحظات را نقاشی می‌کنند. می دانم که هنوز لبخند می‌زنی، این را از رنگین کمانی شنیدم که تا افق کشیده شده است. با این همه، گاهی نگرانت می‌شوم. دلتنگ می شوم از این همه فاصله، از این همه بی‌تویی. از این که آن چشمه، رنگ چشمان ترا تکرا نمی‌کند. از دردهایی که درمان نمی شوند. از کوهستانی که تو را تکرار نمی کند. از این همه بودن، و باز هم بودن، بی آن که باشم. بی آن که باشی.

دفتر عشق

*دلم برای نویسنده این وبلاگ خیلی تنگ شده.

  • ۱ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۶
  • امیرحا فظ

آملی تنهاست، شاید مثل هر کدام از ما آدم‌­ها،ولی آملی با بقیه آدم­ها فرق دارد، آملی در چنین دنیای مرده‌ای ترجیح می‌دهد که در رویا زندگی کند. آملی به چیزهای کوچک نگاه می‌کند و از دیدن آن‌ها لذت می‌برد،... چقدر هر کدام از ما می‌توانیم شبیه به آملی باشیم. میتوانیم عاشق باشیم و از صبح تا شب کارهای خوبی که دوست داریم بکنیم. در دنیایی که همه عادت کرده‌اند به داشتن احساس بد، بدون اینکه بقیه متوجه بشوند به آن­‌ها کمک کنیم و احساس خوب هدیه بدهیم، خودمان خوشحال‌تر بشویم و دنیا را کمی رنگی‌تر کنیم. و با همه ‌ی این احوال، شب، وقتی که خسته از بدی‌­ها به خانه برمی‌­گردیم حوصله هیچ چیز و هیچکس را نداشته باشیم و به این فکر کنیم که مثلا ای خدا (یا هر چی که بهش اعتقاد داریم!)، این حق من نیست، منی که،... چرا که شاید گاهی وقت‌­ها به این فکر بیفتیم که این  دنیا خیلی بدتر از این حرفاست که ما به تنهایی بتوانیم از پسش بربیایم.
*: غافلگیر شدم. بیشتر شبیه به خواب بود تا فیلم. واقعا قشنگ بود. خیلی وقت بود که از دیدن یه فیلم به این اندازه لذت نبرده بودم. همه چیز این فیلم از جمله فیلم بردای، کارگردانی، داستان و البته موسیقی زیبای متن، باعث شد که من در یک کلام عاشقش بشوم.
**: ژان‌پی‌یر ژُنه
 بعد از نمایش عمومی فیلمش، گفته بود که زندگی واقعی [زَهر] را می‌‌شود همیشه دید؛ از پنجره‌‌یِ کافه‌ای در پاریس، یا با دوربینی کوچک که زندگی آدم‌ها را، بی‌اجازه، می‌کاوَد. امّا، جای خیال، جای چیزی که پادزَهر باشد، خالی‌ست و آدم‌ها اگر به بَقای خود علاقه دارند و می‌خواهند مُنقرض نشوند، باید فکری برای این قضیه بکنند. "از اینجا"

***:  آملی (Amélie)ٰ، ژان پی‌یر ژونه، سینمای فرانسه، 2001

  • ۶ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۶
  • امیرحا فظ

درس خواندن، درس خواندن و درس خواندن، از من آدم دیگری ساخته.

نشستن و دیدن تلویزیون، تبدیل به یکی از سخت ترین کارهای زندگیم شده. 

 شده ام  آدمی که حضور توی جمع خیلی براش سخته. 

خسته شدم از سوال و جواب های تکراری، ترم چندی، کی تمومه؟، راضی هستی؟

آدمی هستم که دور شده است از بقیه آدم ها.

در کنار دیگران باشی و با آنها قدم بزنی، اما از آنها نباشی و حرفهایشان را نفهمی،... 

  • ۱ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۵
  • امیرحا فظ