این مصاحبه با استاد لطفی رو خیلی زیاد دیدهام و خیلی زیاد دوست دارم. به نظرم ایشون در زندگیشون به حقیقت رسیدند. استاد در این مصاحبه گوشههایی از حقیقتی که بدان رسیده بودند را بر ما فاش میکنند.
- ۰ نظر
- ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۰
این مصاحبه با استاد لطفی رو خیلی زیاد دیدهام و خیلی زیاد دوست دارم. به نظرم ایشون در زندگیشون به حقیقت رسیدند. استاد در این مصاحبه گوشههایی از حقیقتی که بدان رسیده بودند را بر ما فاش میکنند.
رودخانهای هست که از دور میآید و تا انتهای هستی کشیده میشود. از آب میپرسم که تو را آیا ندیده است؟ از درختان که شکوفه میدهند و از نسیم که خواب ناز غنچه را بر هم نمیزند. تو خویشاوند صبحگاهان شاخهی گلی هستی که در کنار رود میروید. سراغت را از خواب نوشین جیرجیرک ها میگیرم. از برگ هایی رقصان که با وزش نسیم، شادترین لحظات را نقاشی میکنند. می دانم که هنوز لبخند میزنی، این را از رنگین کمانی شنیدم که تا افق کشیده شده است. با این همه، گاهی نگرانت میشوم. دلتنگ می شوم از این همه فاصله، از این همه بیتویی. از این که آن چشمه، رنگ چشمان ترا تکرا نمیکند. از دردهایی که درمان نمی شوند. از کوهستانی که تو را تکرار نمی کند. از این همه بودن، و باز هم بودن، بی آن که باشم. بی آن که باشی.
*دلم برای نویسنده این وبلاگ خیلی تنگ شده.
یک آقای محترمی از میان کاندیداهای ریاست جمهوری، آمدهاند و در مورد کنسرت نظر دادهاند. من نمیدانم ایشان در طول عمر شریفشان به کنسرت رفتهاند یا خیر، اما خودشان معتقدند که کنسرت بر دو نوع است، کنسرت هنجارمند و کنسرت هنجارشکن. ایشان برای موضوع کنسرت به هیچ عنوان اهمیتی قائل نمیشوند و شکم گرسنه فقرا را یادآور میشوند.
البته که برای هر انسان اخلاقی، شکم گرسنه فقرا اهمیت فراوان دارد. اما من همزمان به چیز دیگری فکر میکنم. به نظر من در یک جامعهی کمی توسعه یافته، سیر شدن شکم فقرا میتواند با برگزاری کنسرت ارتباط داشته باشد. نه، منظورم برگزاری کنسرتهای خیریه نیست.
در این پادکست کوتاه، دکتر الهیقمشهای از هنر و از زیبایی صحبت میکنند. ایشان عقیده دارند که در محضر هنر و در محضر زیبایی، انسان به خودش اجازه نمیدهد که به زشتی روی آورد. دقیقا خاصیت هنر همین است که روح انسان را اعتلا میدهد و او را اخلاقیتر میکند.
چه کسانی به کنسرت میروند؟ مطمئنا به غیر از عده خیلی کمی افراد فقیر، افراد به نسبت پولدار و دارای قدرت جامعه. به نظر من اگر در جامعه فضایی ساخته شود که چنین افرادی بیشتر به کنسرت بروند و در مجاورت هنر واقعی قرار گیرند، هنر تاثیر خودش را بر آنها میگذارد و آنها را به آدمهای اخلاقیتری تبدیل میکند. در این صورت است که وقتی به دوراهی میرسند که یک طرفش خوردن حق دیگران است، در اثر تاثیری که از هنر گرفتهاند خودشان را به سمت زشتی سوق نمیدهند و ارزش و کرامت انسانی خود را پایمال نمیکنند. روح آدمها در فضای آکنده از هنر تغذیه میشود و تنها چنین روحی میتواند به دنبال تحقق عدالت و احقاق حقوق مظلومان باشد.
فقط یک سوال برای من باقی ماند، اینکه کنسرت علیرضا قربانی، هنجارمند است یا هنجارشکن؟!
لحظهنوشت: با تمام توان از زندگیت لذت ببر!
*.دو هفته پیش که رفته بودیم کوه، بعد از نزدیک به چهار ساعت راه رفتن در حالیکه فقط 5 دقیقه با قله فاصله داشتیم، مدیر گروه دستور داد که به علت وزش باد بالاتر نرویم. خیلی ها عصبانی شدند و شاکی بودند، اما من فقط لبخند میزدم.
**.این کلیپ رو مدتها پیش دیده بودم. خیلی من رو تحت تاثیر قرار داده بود. امیدوارم شما هم از دیدنش لذت ببرید. توی این کلیپ صحنههایی از فیلم درخشان "درخت زندگی" هست و همزمان با آن سخنرانی آلن واتس پخش میشه. آلن واتس سعی میکنه که نحوه دیگری از زندگی رو خلاف آن چیزی که در مدرسه یا محیط اطراف به ما نشان داده شده، گوشزد کند. به نظرم این کلیپ کاملا با مفهوم کلی فیلم درخت زندگی سازگار و منطبق هست. برای خودم امیدوارم که بتوانم چنین نگاهی به زندگی داشته باشم.
***.ترجمه (خیلی غیرحرفهای! ) این کلیپ رو هم تقدیم میکنم به صدیق عزیز که نور دله و کیمیای سعادت.
95 هم تمام شد و رفت. مهمترین ویژگی امسال برای من آشنایی و توجه به حضور "سرگردانی" بود. چیزی که هنوز هم ادامه دارد و حالا که این مطلب را مینویسم به این نتیجه رسیده ام که عدم قطعیت یکی از مهمترین ویژگیهای راهیست که من برای زندگیم انتخاب کرده ام. این را هم فهمیدم که وجود عدم قطعیت در زندگی، حس آزادی بیشتری به من القا میکند. تنها کاری که برای ادامه مسیر باید انجام دهم اینست که به خودم سخت نگیرم.
به این نتیجه رسیدم که هر چه توجهم را به خدا بیشتر کنم ایمانم قوی تر میشود.
از حس و حالهای معنوی خوبی که سالهای قبل داشتم، خبر کمتری بود و انگار که کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که همه چیز به عادت تبدیل میشود.
به طور مرتب ورزش میکردم و حس و حال و روحیه بهتری داشتم.
یکی از مهمترین اهداف امسالم این بود که بیشتر در لحظه حال زندگی کنم و سعی کنم در هر کاری که انجام میدهم حضور قلب بیشتری داشته باشم که فکر میکنم خدا رو شکر پیشرفت قابل قبولی در این زمینه داشته ام.
دوره 6 جلسه ای تفسیر سوره حدید و 15 جلسه از دوره "در حضور حضرت مولانا" از دکتر سروش را گوش کردم.
در یک دوره چهار جلسه ای برای آموزش نویسندگی شرکت کردم و با مطالب جدید و جالبی روبرو شدم.
دو فصل از سریال فرندز رو هم دیدم :)
کتاب هایی که امسال خواندم
آهستگی- میلان کوندرا
Charles Duhigg - The Power of Habit
I can do it- luis Hay
The willpower instinct- Kelly McGonigal
شبهای روشن- داستایوسکی
در سرزمین محکومان – کافکا
پرنده خارزار- کالین مک کالو
فیلم هایی که امسال دیدم
Revenant
Pianist
Before sunset
Before Midnight
The Children of Man
In praise of Love
Gloomy sunday
Wolf Children
Amelie
دونده
زیستن (کوروساوا)
Lolita
The girl on the bridge
When Harry met Sally
Momento
inside out
maggie's plan
The Mirror
A Married woman
Eternity and a day
seven samuraee
breathless
Talk to her
ایثار (تارکوفسکی)
فروشنده
A Very Long Engagement
درسته که کشیش ها مثل خیلی از آخوندها فقط بلدند حرف بزنند. ولی این کشیش با بقیشون فرق داشت! من یکی از نشستن پای منبرش واقعا لذت بردم :)
آسمون گاهی وقتا صافه، گاهی وقتا ابری، خیلی وقتا هیچ خبری نیست، بعضی وقت ها بارون میاد بعضی وقت هام برف. دل ما آدم هام همین شکلیه خیلی وقتا هیچ خبری توش نیست، بعضی وقتا غصه میخوریم، بعضی وقتا شادیم.
اگه یه مدت بارون نیاد، با اومدن یه بارون همه خوشحال میشن و اگه هوا همیشه ابری باشه همه دنبال یه روز آفتابی میگردن که ازش لذت ببرن. انگار که امکان این برای ما آدمها هم وجود نداره که همیشه شاد باشیم. انگار که غمگین بودن مکملی هست برای شادی ما آدم ها.
ما آدم ها احوال آسمون رو همونطور که هست میپذیریم. اما احوال دل خودمون رو قبول نمیکنیم. با تمام وجود سعی میکنیم نابودش کنیم، چرا چون این برای همه یه پیش فرضه که آدم باید همیشه ی خدا شاد و شنگول باشه.
به این فکر میکنم که باید سعی کنم که غم رو به عنوان بخش مهمی از وجود خودم به رسمیت بشناسم.