چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

هرگز حضورِ حاضرِ غایب شنیده ای؟!
من در میانِ جمع و دلم جای دیگر است،...
سعدی

۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

*. برایم نوشت:

I really understand your situation but you need to read more and more and put more efforts on it

**. مولوی نوشت:

دوست دارد یار این آشفتگی        کوشش بیهوده به از خفتگی

اندرین ره می‌تراش و می‌خراش        تا دم آخر دمی فارغ مباش

  • امیرحا فظ

زندگی همینه دیگه، -همه چی- دست ما نیست. هر چی هم که خدا تا الان داده از روی لطف و کَرَمش بوده. از سرم هم خیلی زیاد بوده،...

  • امیرحا فظ

*.ابلهانه است اگر بخواهیم این دنیا را جدی بگیریم.

**.تنها کاری که از دستمان برمی آید همین است که در قابلمه را برداریم و از شنیدن صدای قُل قُلِ آبگوشت لذت ببریم.

***. موسیقی فیلم علفزار گریان- ساخته النی کاریندرو

  • امیرحا فظ

من لاتاری ثبت نام نکرده و هیچوقت ثبت نام نمیکنم. نه اینکه از اوضاع و احوال و شرایطی که در آن زندگی می کنم کاملا راضی باشم و بگویم همه چیز گل و بلبل است. مشکلات وجود دارند ولی پاک کردن صورت مسئله هم کار اشتباهی است. زندگی در آمریکا شوخی نیست. معنی کار کردن در آمریکا و کار کردن در مملکت نفت خیز ما فرق میکند. تصمیم گرفتن (همراه با عجله) برای مهاجرت و کلا جوگیر بودن برای اینکه به هر قیمتی از کشورمان فرار کنیم، کار اشتباه و بچه گانه ای است. میلان کوندرا جایی در نوشته هایش گفته بود: "هیچ آدم خوشبختی سرزمینش را ترک نمی کند." و خوشبختی چیزی است که در دنیای درونمان باید به دنبالش باشیم.

  • امیرحا فظ

مناسبات اقتصادی صرفا در آنچه میتوانیم انجام دهیم اثر نمی گذارند. آنها کار موثرتر و غریب تری نیز می کنند: مناسبات اقتصادی عملا دایره امکانات ما را برای عمل محدود می کنند. اشکال سرمایه  داری این نیست که به توزیع ناعادلانه ثروت میدان میدهد، بلکه اشکال آن این است که به شخصیت همه کسانی که در چارچوب آن زندگی  می کنند لطمه وارد می کند، از این راه که میان هر فرد و تحقق طبیعت راستین او گسست و فاصله می اندازد، و علاوه بر موانع بیرونی، موانعی درونی هم بر سر راه عشق ورزیدن ایجاد می کند. در اینجا پژواکی مهم برای زندگی امروزی هست. اگر ناگزیر باشیم بهترین قوای خویش، و تقریبا همه قوت خود، را صرف معاش کنیم، و اگر در این کار ناگزیر باشیم بی اندازه اهل  رقابت، یا بی رحم، شویم، چیز زیادی از وجودمان برای عشق ورزی باقی نمی ماند. تنها می توانیم در حاشیه زندگی  خویش  و با ته مانده قابلیت هایمان عشق بورزیم. این وضع و حال بعدی مصیبت  بار پیدا می کند وقتی که دیگر نتوانیم باور داشته باشیم که نظام  اقتصادی بهتری امکانپذیر است. عشق، که غایت طبیعی زیستن است، در مقیاس گسترده ای فرع بر دنبال کردن وسایل امرار معاش می شود.

شرایط عشق- جان آرمسترانگ 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۱
  • امیرحا فظ

زیستن، به خیالش، همین است که هست؛ بیدار شدن از خواب و رفتن به اداره‌ و بازگشت به خانه و خوردنِ شام و چشم‌ها را روی هم گذاشتن و خوابیدن. امّا زیستن، انگار، چیزِ دیگری‌ست که واتانابه نمی‌شناسدش؛ تن به عادت ندادن و کشفِ لذّتِ زندگی. بی بهانه نمی‌شود زندگی کرد. آن‌چه هست، انگار، نامِ دیگری دارد. ارزشِ زندگی به لذّتی‌ست که آدمی نباید از خودش دریغ کند.{منبع}


*: زیستن (IKIRU)ٰ، آکیرا کوروساوا، سینمای ژاپن، 1952

  • ۲ نظر
  • ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۴۲
  • امیرحا فظ

از نهار که برمیگشتم، خسته بودم. تا فردا عصر باید مقاله را تحویل میدادم. به غیر از سرفصلها چیز دیگری آماده نکرده بودم. ساسان و همزه، بعد از مدت ها به دیدنم آمده بودند. خوشحالم کردند. با هم چای خوردیم و از خاطرات گفتیم.

همزه، بعد ازچهار سال کار آزمایشگاهی سخت و دادن نزدیک به دو میلیون پول از جیب خودش(بابت خرید مواد آزمایشگاه)، مقالاتش چاپ شده بود و میگفت آماده دفاع است. میگفت استاد راهنمایش دانشجویان ارشد را به او سپرده و خودش رفته آمریکا خوش بگذراند. اصلا دل خوشی نداشت.

برنامه ای از یکی از دانشجویان ارشدش آورده بود، میگفت پنج شش ماهی هست که درگیرش هستند. میخواست اگر کمکی از دستم برمی آید برایش انجام دهم. دلم پیش مقاله بود و قولی که داده بودم. با همه این وجود، قبول کردم. یک ساعتی کدش را دستکاری کردم. ظاهرا مشکلش حل شده بود. عصر، وقتی همزه رفت، کمی کتاب خواندم و بعد خوابیدم.

غروب، وقتی برای شام به سلف میرفتم، دلم گرفته بود. همزه را دوباره دیدم. خوشحال بود. خیلی زیاد. میگفت مشکلشان کاملا حل شده. و جواب ها کاملا در حد انتظار و عالی هستند. خوشحال شدم که کاری از دستم برآمده.

شب که به اتاق برمیگشتم آرام بودم،...  

  • ۲ نظر
  • ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۵۹
  • امیرحا فظ

شخصی که اینجا مینویسد،

فردی است که من دارد به او نزدیک و نزدیکتر میشود،...

  • ۱ نظر
  • ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۷
  • امیرحا فظ