چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

هرگز حضورِ حاضرِ غایب شنیده ای؟!
من در میانِ جمع و دلم جای دیگر است،...
سعدی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولوی» ثبت شده است

مگر مستی نمی‌دانی،

که چون زنجیر جنبانی

ز مجنونان زندانی

جهانی را بشورانی/

مگر نشنیده‌ای دستان

ز بی‌خویشان و سرمستان

وگر نشنیده‌ای بستان

به جان تو که بستانی/

تو دانی

من نمی‌دانم

که چیست این بانگ از جانم

وزین آواز حیرانم،

زهی پرذوق حیرانی/

صلا مستان و بی‌خویشان

صلا ای عیش اندیشان

صلا ای آنک می‌دانی

که تو خود عین ایشانی

مولوی جان

  • ۳ نظر
  • ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۵
  • امیرحا فظ

هم اتاقیم توی فیس بوکش عکس شخصی رو به من نشون میده که یک زمانی جمعه ها با هم توی آزمون قلمچی شرکت میکردند. در موردش میگه که تستهای ریاضی و فیزیک رو فقط با نگاه حل میکرد، همیشه هم نیم ساعت زودتر از سر آزمون بلند میشد و رتبه اش یک رقمی بود. بعد از قبولیش در دانشگاه شیراز از اونجا انصراف میده و برای ادامه تحصیل به خارج از کشور میره. هم اتاقیم میگه، من همیشه بهش حسودیم میشه که چقدر یک آدم میتونه پولدار و با استعداد و باهوش باشه. من در جواب بهش گفتم که خوب به خودت نگاه کن، مطمئنم تو هم یه چیزایی داری که اون نداره.

اصولا مقایسه خود با دیگری، مخصوصا شخص دیگری  که فقط از طریق دنیای مجازی بهش دسترسی داریم کار اشتباهیه. بعد هم اینکه خدا، هستی یا هر چی که اسمش رو بذاریم حتما یک دلیلی برای وجود ما داشته، که ما رو به وجود آورده، اینکه شخصی در فلان آزمون، فلان رشته، فلان دانشگاه، فلان جایگاه، آدم موفق تری به نظر میرسه دلیل بر این نیست که این آدم شخصیت والاتری نسبت به دیگران داشته باشه. به نظرم اینها همه ظواهر دنیایی هستند، اینها کفهایی هستند که روی آب دریا را پوشانده اند. به قول مولوی جان:

کف دریاست صورت های عالم

ز کف بگذر اگر اهل صفایی،...

*. عکس: فیلم سینمایی Hugo

  • امیرحا فظ

*. برایم نوشت:

I really understand your situation but you need to read more and more and put more efforts on it

**. مولوی نوشت:

دوست دارد یار این آشفتگی        کوشش بیهوده به از خفتگی

اندرین ره می‌تراش و می‌خراش        تا دم آخر دمی فارغ مباش

  • امیرحا فظ

میدونم که توی این دنیای مادی، هیچ کس نیست که گرفتاری و غم و غصه نداشته باشه. بعضی وقت ها آدم هر کاری میکنه نمیشه، هر جا میره به در بسته میخوره. جواب نمیگیره، نمیگیره تا خسته میشه. امروز یکی از همون روزا بود برام. خیلی اذیت شدم، تا اینکه ناخودآگاه یاد این شعر افتادم. از سالها پیش این شعر رو حفظ کرده بودم.  گوش کردن این شعر مولانا با صدای عبدالکریم سروش برای من مثل یک آرامبخش خیلی قوی عمل میکنه، 

چقدر آرومم...


 دکلمه شعر با صدای عبدالکربم سروش


  • امیرحا فظ

علت عاشق ز علتها جداست/ عشق٬اسطرلاب اسرار خداست

عشق آن باشد که حیرانت کند/ بی نیاز از کفر و ایمانت کند،...  

"مولوی" جان


شهرام ناظری _ ارکستر فیلارمونیک لس آنجلس


  • امیرحا فظ

چه در تلاوت قرآن چه در ترانه چنگ

چه در لطافت باران چه در صلابت سنگ

تو عاشقانه مرا زار زار بوسیدی

مرا به شیوه ابر بهار بوسیدی

مگر هنوز ز حافظ بقایتی باقی است

که قسمت من و تو احتیاج و مشتاقی است

روم به روم که شوق از نیاز حاصل نیست

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

"شاعر معاصر"**

 

 

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد/ ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

 "حافظ"

در پیشگاه حافظ نیاز بردن نزد معشوق نصیب عاشق است  و شأن معشوق بی‌نیازی، بی‌اعتنایی و استغناست. عاشق زارزار می‌گرید، می‌لرزد و می‌میرد از دوری معشوق; معشوق اما از حال عاشق بی‌خبر است. از یک‌سو نیاز و از سوی دیگر اشتیاق.

 

چون درین دل برق مهر دوست جست/ اندر آن دل دوستی می‌دان که هست

 "مولوی"

مولوی جان اما، عشق را دوسویه می‌داند. عاشقی فقط نزد عاشق نیست، نزد معشوق هم هست. در این صورت همین‌که یک‌طرف عاشق شد باید بداند که در طرف دیگر نیز عشق حضور دارد. اما حکم عشق نزد عاشق با حکم عشق نزد معشوق فرق دارد. عشق عاشق را زار و نزار می‌کند و معشوق را فربه و زیبا.

 

*این یادداشت از یکی از سخنرانی‌های دکتر سروش برداشت شده است.

**متاسفانه نام شاعر را پیدا نکردم.

  • ۱ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۵۹
  • امیرحا فظ