چه در تلاوت قرآن چه در
ترانه چنگ
چه در لطافت باران چه در
صلابت سنگ
تو عاشقانه مرا زار زار
بوسیدی
مرا به شیوه ابر بهار
بوسیدی
مگر هنوز ز حافظ بقایتی باقی
است
که قسمت من و تو احتیاج و
مشتاقی است
روم به روم که شوق از
نیاز حاصل نیست
میان عاشق و معشوق هیچ
حائل نیست
"شاعر معاصر"**
سایه معشوق اگر افتاد بر
عاشق چه شد/ ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
"حافظ"
در پیشگاه حافظ نیاز بردن
نزد معشوق نصیب عاشق است و شأن
معشوق بینیازی، بیاعتنایی و استغناست. عاشق زارزار میگرید، میلرزد و میمیرد
از دوری معشوق; معشوق اما از حال عاشق بیخبر است. از یکسو
نیاز و از سوی دیگر اشتیاق.
چون درین دل برق مهر دوست
جست/ اندر آن دل دوستی میدان که هست
"مولوی"
مولوی جان اما، عشق را
دوسویه میداند. عاشقی فقط نزد عاشق نیست، نزد معشوق هم هست. در این صورت همینکه یکطرف
عاشق شد باید بداند که در طرف دیگر نیز عشق حضور دارد. اما حکم عشق نزد عاشق با
حکم عشق نزد معشوق فرق دارد. عشق عاشق را زار و نزار میکند و معشوق را فربه و
زیبا.
*این یادداشت از یکی از سخنرانیهای
دکتر سروش برداشت شده است.
**متاسفانه نام شاعر را پیدا
نکردم.