چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

...،در ره دل، چه لطیف است سفر

چیز دیگر

هرگز حضورِ حاضرِ غایب شنیده ای؟!
من در میانِ جمع و دلم جای دیگر است،...
سعدی

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چیزهای کوچک» ثبت شده است

برای خیلی از آدم ها معنای زیبایی شبیه بودن است به عروسک های باربی یا هنرپیشه ها و بازیگرهای معروف. چرا من شبیه به گلزار یا آرنولد نیستم؟! راستی چرا همه ی ما گلزار رو زیبا میبینیم ولی از چهره بعضی افراد خوشمان نمی آید؟ بر خلاف تصور اکثر افرادی که در این باره با آنها صحبت کرده ام، به نظر من زیبایی ظاهری افراد فقط یکی از جنبه های زیبایی است که می تواند مورد تحسین واقع شود، و زیبا بودن ارتباط کمی با مشخصات فیزیکی و ظاهری آدم ها دارد.
می توانیم به این فکر کنیم که شخصیت، اخلاق  و منش، طرز نگاه انسان به زندگی و خیلی از جنبه های دیگر از وجود آدمی در زیبایی به نظر رسیدن فرد تاثیر گذار هستند. میخواهم این را بگویم که زیبایی بیشتر از اینکه به ظاهر ما ربط داشته باشد چیزی است که از درون ما نشات میگیرد. مطمئنا زیبایی درون در آراستگی و زیبایی بیرونی آدم ها تاثیرگذار خواهد بود. 
کار دائم و همیشگی رسانه ها این است که به ما القا کنند که باید فلان شکل را داشته باشیم تا زیبا به نظر برسیم. مطمئنم که نمیشه جلوی فعالیت میلیون دلاری رسانه ها رو گرفت.به قول خانم لوییس هی، هر وقت تونستیم توی آینه نگاه کنیم و از صمیم دل به خودمان بگیم که تو زیبایی و من تو را دوست دارم، به نظرم آن وقت است که معنای زیبایی را فهمیده ایم. خداروشکر من خودم این کار را از حدود یک سال پیش انجام دادم و واقعا حس خیلی خوبی نسبت به خودم دارم. شرطی شده ام به اینکه وقتی کسی جایی از من عکسی میگیرد، ناخودآگاه به خودم بگویم که زیبا هستم و خودم را دوست دارم. اینجوریست که حالا وقتی به عکسها نگاه میکنم، همه شان را دوست دارم. این احساس ناشی از این است که من واقعا خودم را دوست دارم،..
*. این سخنرانی از استاد ملکیان در مورد تفاوت زیبایی و ملاحت انگیزه من بود برای نوشتن این یادداشت.
 

 

 

 

  • امیرحا فظ

*. چند سال پیش برای شرکت در سخنرانی مصطفی ملکیان به دانشگاه اصفهان رفته بودم. جایی در میان پرسش و پاسخ ها مصطفی ملکیان گفت (نقل به مضمون): من هر روز صبح عادت دارم که به حمام بروم. مویی هم دیگه به سرم نیست، ولی همین چهار تا شوید رو شونه بزنم! لباس آراسته بپوشم. چرا؟! چون دنیا باید با وجود من به جای زیباتری تبدیل بشه. نه اینکه من هم با ژولیدگی ام به زشتی های دنیا اضافه کنم.

**.  دیشب مصاحبه ای با احمد کیارستمی را می خواندم، گفته بود: "پدرم به شدت به نحوه لباس پوشیدن و آراستگیش دقت میکرد. یادم می آید وقتی بعد از ماه ها دیدمش و ریشم را اصلاح نکرده بودم، اولین جمله اش این بود که چرا اصلاح نکرده ای. کافی بود لباسم چروک باشد تا متلکی در این باره بشنوم."

***.

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیم  "حافظ"

اگرچه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت/ تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست "اقبال لاهوری"

****. فکر میکنم که اگر سعی کنیم تم لبخند روی لب هامون باشه، میتونیم دنیای خیلی زیباتری رو تجربه کنیم.

*****.

عکس و آهنگ: Amelie- Yann Tiersen

 

  • ۱ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۸
  • امیرحا فظ

زیستن، به خیالش، همین است که هست؛ بیدار شدن از خواب و رفتن به اداره‌ و بازگشت به خانه و خوردنِ شام و چشم‌ها را روی هم گذاشتن و خوابیدن. امّا زیستن، انگار، چیزِ دیگری‌ست که واتانابه نمی‌شناسدش؛ تن به عادت ندادن و کشفِ لذّتِ زندگی. بی بهانه نمی‌شود زندگی کرد. آن‌چه هست، انگار، نامِ دیگری دارد. ارزشِ زندگی به لذّتی‌ست که آدمی نباید از خودش دریغ کند.{منبع}


*: زیستن (IKIRU)ٰ، آکیرا کوروساوا، سینمای ژاپن، 1952

  • ۲ نظر
  • ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۴۲
  • امیرحا فظ

آملی تنهاست، شاید مثل هر کدام از ما آدم‌­ها،ولی آملی با بقیه آدم­ها فرق دارد، آملی در چنین دنیای مرده‌ای ترجیح می‌دهد که در رویا زندگی کند. آملی به چیزهای کوچک نگاه می‌کند و از دیدن آن‌ها لذت می‌برد،... چقدر هر کدام از ما می‌توانیم شبیه به آملی باشیم. میتوانیم عاشق باشیم و از صبح تا شب کارهای خوبی که دوست داریم بکنیم. در دنیایی که همه عادت کرده‌اند به داشتن احساس بد، بدون اینکه بقیه متوجه بشوند به آن­‌ها کمک کنیم و احساس خوب هدیه بدهیم، خودمان خوشحال‌تر بشویم و دنیا را کمی رنگی‌تر کنیم. و با همه ‌ی این احوال، شب، وقتی که خسته از بدی‌­ها به خانه برمی‌­گردیم حوصله هیچ چیز و هیچکس را نداشته باشیم و به این فکر کنیم که مثلا ای خدا (یا هر چی که بهش اعتقاد داریم!)، این حق من نیست، منی که،... چرا که شاید گاهی وقت‌­ها به این فکر بیفتیم که این  دنیا خیلی بدتر از این حرفاست که ما به تنهایی بتوانیم از پسش بربیایم.
*: غافلگیر شدم. بیشتر شبیه به خواب بود تا فیلم. واقعا قشنگ بود. خیلی وقت بود که از دیدن یه فیلم به این اندازه لذت نبرده بودم. همه چیز این فیلم از جمله فیلم بردای، کارگردانی، داستان و البته موسیقی زیبای متن، باعث شد که من در یک کلام عاشقش بشوم.
**: ژان‌پی‌یر ژُنه
 بعد از نمایش عمومی فیلمش، گفته بود که زندگی واقعی [زَهر] را می‌‌شود همیشه دید؛ از پنجره‌‌یِ کافه‌ای در پاریس، یا با دوربینی کوچک که زندگی آدم‌ها را، بی‌اجازه، می‌کاوَد. امّا، جای خیال، جای چیزی که پادزَهر باشد، خالی‌ست و آدم‌ها اگر به بَقای خود علاقه دارند و می‌خواهند مُنقرض نشوند، باید فکری برای این قضیه بکنند. "از اینجا"

***:  آملی (Amélie)ٰ، ژان پی‌یر ژونه، سینمای فرانسه، 2001

  • ۶ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۶
  • امیرحا فظ

به آهنگی که دوستش داری گوش کنی .

خودت را به خوردن یک بستنی مهمان کنی.

به کتاب فروشی مورد علاقه ات بروی و بنشینی و از ورق زدن کتاب ها لذت ببری.

در یک روز کاملا ابری، پنجره را باز کنی و در حالی که از دیدن آسمان لذت می بری خودت را به خوردن یک نوشیدنی داغ مهمان کنی.

شعر بخوانی و سعی کنی شعرهای شاعری را که دوستش داری، به خاطر بسپاری.

عصر یک روز تعطیل در حالی که تنهایی، به یک رستوران خوب بروی و لذیذترین غذا را برای خودت سفارش بدهی. 

کوله ات را برداری و بیخیال همه چیز، فقط برای تفریح و استراحت راه جاده را در پیش بگیری. 

راستی، آخرین باری که به خودت هدیه دادی کی بود؟ یادت میاد؟!

  • ۳ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۰۰
  • امیرحا فظ

هیچ کس هرگز کاملا آزاد نیست/ آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب می شود/ از همان لحظه ای که برای ما اسمی می گذارند و ما را به خانواده ای نسبت می دهند، دیگر فرار غیر ممکن می شود/ قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم. ساختمان بزرگ اداره ی ثبت اسناد،  زندان ماست/ همه ی ما لابه لای اوراق آن کتاب ها له شده ایم*

"آلبا دسسپدس"

*. این جمله را از وبلاگ زیبای "زنانگی های یک زن" برداشتم. خداقوت به خانم متولی برای وبلاگ بسیار خوبشان. 

**. اگر دوست داشتید به این پادکست که یکی از قسمت های برنامه چمدان است گوش دهید.

***. عکس متعلق به فیلم آبی ساخته کیشلوفسکی است. 

  • ۱ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۰
  • امیرحا فظ

میدونم که توی این دنیای مادی، هیچ کس نیست که گرفتاری و غم و غصه نداشته باشه. بعضی وقت ها آدم هر کاری میکنه نمیشه، هر جا میره به در بسته میخوره. جواب نمیگیره، نمیگیره تا خسته میشه. امروز یکی از همون روزا بود برام. خیلی اذیت شدم، تا اینکه ناخودآگاه یاد این شعر افتادم. از سالها پیش این شعر رو حفظ کرده بودم.  گوش کردن این شعر مولانا با صدای عبدالکریم سروش برای من مثل یک آرامبخش خیلی قوی عمل میکنه، 

چقدر آرومم...


 دکلمه شعر با صدای عبدالکربم سروش


  • امیرحا فظ

دوم راهنمایی بودیم. یکشنبه ها دو زنگ آخر ورزش داشتیم. همه طول هفته بچه ها به عشق همین دو ساعت مدرسه می آمدند. معلم ورزشمان خوب بود. مهربان بود. آن روزها فوق لیسانس داشت و میگفتند که از دانشگاه های کانادا پذیرش گرفته. نرفته بود. دلیلش؟! خیلی جوان بود. فکر میکنم دلش پیش کسی بود. 

معلم هایی که درسشان قدری عقب تر بود و وقت نداشتند همیشه به زنگ ورزش طمع داشتند. یک بار معلم درس ادبیاتمان امتحانش را انداخته بود در ساعت ورزش. بچه ها همه شاکی بودند. قرار شد ساعت اول ورزش را امتحان بدهیم و بعد برویم بدون گرم کردن و نرمش، فوتبال! 

آن صحنه را هیچ وقت یادم نمی رود. معلم ادبیاتمان برگه ها را پخش کرد و رفت تا به کلاس دیگرش برسد. چند دقیقه ای گذشت. بچه ها همه عصبانی. امتحان سختی هم گرفته بود. معلم ورزشمان از کلاس بیرون رفت و دوباره برگشت. گفت: "بچه ها من حواسم هست، اگه کسی اومد بهتون خبر میدم، هر کاری می کنید فقط سروصدا نکنید!" و اینطور بود که آنروز تبدیل شد به بهترین و شادترین زنگ ورزش ما. 


پی نوشت: امروز آخرین امتحانم رو دادم. آخرین امتحان درسی. بعد بیست سال درس خوندن. دارم به این فکر میکنم که توی این مدت چند تا امتحان داده باشم خوبه؟! امتحان های میانترم،پایان ترم، کوییز، کتاب باز، المپیاد، استانی، قلم چی، کنکور، آمادگی دفاعی! :). البته یه امتحان دیگه مونده. امتحان جامع. اما دیگه از کلاس و درس و استاد و جزوه و پروژه خبری نیست. من مانده ام و یک امتحان نهایی که از الان تا خردادماه فرصت دارم تا خودم را برایش آماده کنم. این روزها این شعر را زیاد برای خودم تکرار میکنم:

در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز/ استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم

  • امیرحا فظ