این مصاحبه با استاد لطفی رو خیلی زیاد دیدهام و خیلی زیاد دوست دارم. به نظرم ایشون در زندگیشون به حقیقت رسیدند. استاد در این مصاحبه گوشههایی از حقیقتی که بدان رسیده بودند را بر ما فاش میکنند.
- ۰ نظر
- ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۰
این مصاحبه با استاد لطفی رو خیلی زیاد دیدهام و خیلی زیاد دوست دارم. به نظرم ایشون در زندگیشون به حقیقت رسیدند. استاد در این مصاحبه گوشههایی از حقیقتی که بدان رسیده بودند را بر ما فاش میکنند.
یک آقای محترمی از میان کاندیداهای ریاست جمهوری، آمدهاند و در مورد کنسرت نظر دادهاند. من نمیدانم ایشان در طول عمر شریفشان به کنسرت رفتهاند یا خیر، اما خودشان معتقدند که کنسرت بر دو نوع است، کنسرت هنجارمند و کنسرت هنجارشکن. ایشان برای موضوع کنسرت به هیچ عنوان اهمیتی قائل نمیشوند و شکم گرسنه فقرا را یادآور میشوند.
البته که برای هر انسان اخلاقی، شکم گرسنه فقرا اهمیت فراوان دارد. اما من همزمان به چیز دیگری فکر میکنم. به نظر من در یک جامعهی کمی توسعه یافته، سیر شدن شکم فقرا میتواند با برگزاری کنسرت ارتباط داشته باشد. نه، منظورم برگزاری کنسرتهای خیریه نیست.
در این پادکست کوتاه، دکتر الهیقمشهای از هنر و از زیبایی صحبت میکنند. ایشان عقیده دارند که در محضر هنر و در محضر زیبایی، انسان به خودش اجازه نمیدهد که به زشتی روی آورد. دقیقا خاصیت هنر همین است که روح انسان را اعتلا میدهد و او را اخلاقیتر میکند.
چه کسانی به کنسرت میروند؟ مطمئنا به غیر از عده خیلی کمی افراد فقیر، افراد به نسبت پولدار و دارای قدرت جامعه. به نظر من اگر در جامعه فضایی ساخته شود که چنین افرادی بیشتر به کنسرت بروند و در مجاورت هنر واقعی قرار گیرند، هنر تاثیر خودش را بر آنها میگذارد و آنها را به آدمهای اخلاقیتری تبدیل میکند. در این صورت است که وقتی به دوراهی میرسند که یک طرفش خوردن حق دیگران است، در اثر تاثیری که از هنر گرفتهاند خودشان را به سمت زشتی سوق نمیدهند و ارزش و کرامت انسانی خود را پایمال نمیکنند. روح آدمها در فضای آکنده از هنر تغذیه میشود و تنها چنین روحی میتواند به دنبال تحقق عدالت و احقاق حقوق مظلومان باشد.
فقط یک سوال برای من باقی ماند، اینکه کنسرت علیرضا قربانی، هنجارمند است یا هنجارشکن؟!
*. چند سال پیش برای شرکت در سخنرانی مصطفی ملکیان به دانشگاه اصفهان رفته بودم. جایی در میان پرسش و پاسخ ها مصطفی ملکیان گفت (نقل به مضمون): من هر روز صبح عادت دارم که به حمام بروم. مویی هم دیگه به سرم نیست، ولی همین چهار تا شوید رو شونه بزنم! لباس آراسته بپوشم. چرا؟! چون دنیا باید با وجود من به جای زیباتری تبدیل بشه. نه اینکه من هم با ژولیدگی ام به زشتی های دنیا اضافه کنم.
**. دیشب مصاحبه ای با احمد کیارستمی را می خواندم، گفته بود: "پدرم به شدت به نحوه لباس پوشیدن و آراستگیش دقت میکرد. یادم می آید وقتی بعد از ماه ها دیدمش و ریشم را اصلاح نکرده بودم، اولین جمله اش این بود که چرا اصلاح نکرده ای. کافی بود لباسم چروک باشد تا متلکی در این باره بشنوم."
***.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیم "حافظ"
اگرچه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت/ تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست "اقبال لاهوری"
****. فکر میکنم که اگر سعی کنیم تم لبخند روی لب هامون باشه، میتونیم دنیای خیلی زیباتری رو تجربه کنیم.
*****.
عکس و آهنگ: Amelie- Yann Tiersen
یادم نیست کجا از کیارستمی خوانده یا شنیده بودم که گفته بود، فیلمهایی که تماشاگر را سر جایش میخکوب میکند، اشکش را در می آورد و یا با احساساتش بازی میکند را دوست ندارد. به نظر کیارستمی فیلم باید تا جایی که میتواند به واقعیت زندگی افراد نزدیک باشد تا تاثیرگذار واقع شود.
به نظرم همه ی فیلم های کیارستمی تلاشی است برای اینکه نحوه ی دیگری از نگاه به واقعیت ارائه شود. منظور کیارستمی اینست که واقعیت (یعنی نگاهی که اکثر ما به چیزها داریم) هم واقعیت ندارد. واقعیت چیزی به جز نحوه نگاه ما به زندگی نیست و به طور تمام و کمال ساخته ذهن ماست. واقعیت چیزیست در شمار همه ی آنهایی که می توانیم تغییرشان دهیم.
واقعیت اینست که میتوان در زیر درختان زیتون، درست همان جایی که زلزله آمده به دنبال عشق دوید و به داستان عشق حسین به طاهره گوش سپرد. می توان آدم هایی را دید که آدرسی ندارند و از صدای ماشین بدشان می آید و آدرسشان را پشت درخت اعلام میکنند.
میتوان به واژه پلاستیک به طرز خنده آوری گفت "پالاستیک" تا واقعیت دردناک نداشتن سرپناه برای یک تازه عروس و داماد تحت الشعاع قرار بگیرد.
و میتوان حسین را ده بار به آن بالا فرستاد و تیم فیلم برداری و همه بیننده های فیلم را سر کار گذاشت، تا او فرصتی پیدا کند و از عشقش به طاهره بگوید تا بلکه بتواند دل او را نرم کند.
بشنوید- موسیقی متن فیلم زیر درختان زیتون- دومینیکو چیماروزا
میدونم که توی این دنیای مادی، هیچ کس نیست که گرفتاری و غم و غصه نداشته باشه. بعضی وقت ها آدم هر کاری میکنه نمیشه، هر جا میره به در بسته میخوره. جواب نمیگیره، نمیگیره تا خسته میشه. امروز یکی از همون روزا بود برام. خیلی اذیت شدم، تا اینکه ناخودآگاه یاد این شعر افتادم. از سالها پیش این شعر رو حفظ کرده بودم. گوش کردن این شعر مولانا با صدای عبدالکریم سروش برای من مثل یک آرامبخش خیلی قوی عمل میکنه،
چقدر آرومم...
علت عاشق ز علتها جداست/ عشق٬اسطرلاب اسرار خداست
عشق آن باشد که حیرانت کند/ بی نیاز از کفر و ایمانت کند،...
"مولوی" جان