جشن بی معنایی
یک. بیشتر از هرچیز خدا را به خاطر دوست های خوبی که به من داده است شکر میکنم. دوستانی که بی دریغ به من روشنایی میبخشند و مرا گرم میکنند.
دو. نسبت به گذشته این روزها "بی معنایی" را زیر نور شدیدتر و روشن کننده تری می بینم. "بی معنایی" دوست من، جوهر زندگی است. همیشه و همه جا با ماست. حتی جایی که کسی نمیخواهد ببیندش، حی و حاضر است: در فجایع گوشه و کنار دنیا، در جنگهای خونین، در سختترین مصیبتها. شهامتی بسیار باید تا بتوان در شرایط سخت و غم انگیز "بی معنایی" را بازشناخت و به اسم صدایش کرد. اما باز شناختنش کافی نیست باید دوست داشتنش را یاد گرفت.
جشن بی معنایی- میلان کوندرا- صفحه 126
سه. هر انسانی به اراده خداوند در جهان پدیدار شده است. خداوند انسان را به گونه ای آفریده است که هر انسانی می تواند روحش را نابود کند یا آن را برهاند. وظیفه انسان در زندگی رهایی روح خودش است. برای رهاندن روح باید خدا گونه زیست. و برای خدا گونه زیستن باید از همه لذت های زندگی دست شست، زحمت کشید، سر فرو آورد، تحمل کرد و بخشنده بود.
اعتراف- تولستوی
چهار. امروز تولدم بود. به این فکر میکردم که سال گذشته چقدر به دنبال معنایی برای زندگی ام می گشتم. با آدم های زیادی در این باره صحبت کردم. پیر، جوان، فقیر، خیلی پولدار، فیلسوف، پروفسور، آخوند (از نوع بدون عمامه اش البته :))، بیشترشان به این موضوع فکر نکرده بودند. و آنها که فکر کرده بودند یا بر اساس عقاید خودشان حرف های کلیشه ای میزدند یا به من توصیه می کردند که به این چیزها فکر نکنم. در این مورد بیشتر از همه از صدیق قطبی عزیز و دکتر آرش نراقی سپاسگزارم.
به معنای زندگی ام نزدیک شدم. برای من معنای زندگی یک امر ثابت نیست. چیز دیگریست. هر روز که از خواب بیدار می شوم فرق می کند. بزرگ و کوچک می شود، دور و نزدیک می شود، روشن و تاریک می شود. اما هست. و همین که هست، دلم را خوش می کند و گرم می کند برای ادامه این راه...
پنج. "فلسفه ای برای زندگی" نوشته ویلیام اروین را خواندم. کتابی بود که با روحیات من فوق العاده سازگار بود. خیلی از کارها را انجام می دادم ولی دلیلی برای انجامشان نداشتم. حالا دارم. از این کتاب بسیار آموختم. حالا فکر می کنم (با خواندن این کتاب) در انتخاب ارزشها و اهدافم برای زندگی اشتباه نکرده ام و راه درستی را در پیش گرفته ام.
شش. بدون هیچگونه لذت، هدف، فعالیت یا جاه طلبی، در حالی که زندگی پیش رویم پایان یافته و با آگاهی از رنجی که به پدر و مادرم داده ام، از خوشبختی اندکی برخوردارم....
مارسل پروست
*تصویر از "درخت زندگی"- ترانس میلیک