کسی که راز شکیبایی را بداند، راه درست بهموقع پیش پایش باز میشود.
جنگوصلح- لئون تولستوی- جلد سوم- ص916
- ۳ نظر
- ۰۱ دی ۹۶ ، ۰۹:۵۰
کسی که راز شکیبایی را بداند، راه درست بهموقع پیش پایش باز میشود.
جنگوصلح- لئون تولستوی- جلد سوم- ص916
ازدواج نکرده بود. هیچ ادعایی نداشت، اما ما همیشه فکر میکردیم که خودش را وقف ما و مدرسه کرده است. وقتی به کلاس سوم رسیدیم معلم دین و زندگیمان در بخشی که مربوط به احترام به پدر و مادر بود گفت: "پیش خودمان بماند، او یک نمونه است از وقف زندگی برای پدر و مادر" و گفت که پدرش هشت سال است که به کما رفته و تمام کارهای خانواده را او انجام میدهد. بعد از چند سال که ما از مدرسه رفته بودیم پدرش از دنیا رفت و مادرش هم درست یک سال بعد از آن. میگفتند، با یکی از خواهرهایش که مجرد مانده بود در خانه پدریشان زندگی میکنند. امروز شنیدم که خواهرش بعد از دو سال تحمل بیماری سرطان، او را تنها گذاشته است.
عاشق شریعتی بود. صبحها در صبحگاه برایمان شعرهای سیمین بهبهانی را میخواند. ساعتها وقت میگذاشت تا زندگینامه مشاهیر را برایمان تهیه کند و از این راه به ما انگیزه میداد. اصلا هم برایش مهم نبود که نیم ساعت از زنگ اول را به برگزاری صبحگاه بگذراند! اینطور بود که با روحیه و خوشحال به کلاس میرفتیم. آن روزها فکر میکردم که به جای احمدینژاد، اداره امور مملکت باید با او سپرده میشد. شاید او اولین کسی بود که چشمهایم را به نور مهربانی روشن کرد. اولین کسی بود که میدیدم به کارش ایمان دارد. بیشک، او یکی از بزرگترین آدمهاییست که در زندگیم دیدهام. امروز که فکر میکنم، میبینم که او هنوز هم با حرفهایش و کردارش و رفتارش، بر ملک وجود من حکم میراند...
دارد کمکم باورم میشود که خیلی از آدمها برای هیچ هدفی به غیر از تولیدمثل به این دنیا نیامدهاند. نیازهایشان دقیقا همان نیازهای طبقه اول از هرم مازلوست. قانونشان و اخلاقشان هم همان چیزیست که در جنگل برقرار بوده است. حالا دیگر آنقدر توقعم و انتظارم را از دیگران پایین آوردهام که میتوانم با دیدن کوچکترین محبت یا از خودگذشتگیِ آنها به وجد بیایم،...
روزی خواهد رسید که من به جنگ با شمارهها خواهم رفت و در خانهای زندگی خواهم کرد که ساعت در آن جایی نداشته باشد و کتابهایی خواهم خواند که صفحههاشان شماره نداشته باشند و،...
یادم میآید در یکی از پادکستهایی که منسوب به استاد ملکیان بود، خلاصه تاریخ اینگونه بیان شده بود که آدمها میآیند، رنج میکشند و میروند. حالا با دیدن این فیلم، من فکر میکنم، آدمهایی هم هستند که میآیند، عشق میورزند و میروند. آدمهایی که تعریفشان دربارهی موفقیت را از بیرون نمیگیرند بلکه به سعادت فکر میکنند و به دنیای درونشان خیره میشوند تا راه مرحمت را در پیش بگیرند. تا آسان از کنار دیگری عبور نکنند و جواب معادلات پیچیدهی این دنیا را از راههای مشکلتر اما زیبا و دلپذیرتری بدست آورند.
"داستان ماری" فیلمی خوشساخت، زیبا و تکاندهنده (و برای من سنگین) است در مورد زندگی، نور، عشق، محبت و مرگ.
*. تشکر از مهدیار عزیزم بابت معرفی این فیلم.
**.داستان ماری (Marie's Story)ٰ، Jean-Pierre Améris، سینمای فرانسه، 2014.
فعالیتم در شبکههای اجتماعی را به حداقل رساندهام و از این بابت خیلی خوشحالم. عقیدهام این است که این ابزارهای مصنوعی در درجه اول آدمها را از خودشان دور میکند و در درجه بعد از همدیگر.
من با حضور و فعالیتم در شبکههای اجتماعی از خودم فاصله میگیرم. انگار چیزی میشوم که حقیقتا آن نیستم. ناخودآگاه از خود اصلیام فاصله میگیرم و به شخصی تبدیل میشوم که دوست دارد بیشتر و بیشتر مورد لایک قرار بگیرد.
انگار که فضای شبکههای اجتماعی یک لایف استایل جدید را برای مردم و روابطشان ایجاد کرده است. برای من اصلا خوشایند نیست اینکه میبینم، افراد وقتی در کنار چیز زیبایی قرار میگیرند، بجای لذت بردن از آن و زیستن در لحظه، اولین چیزی که به خاطرشان میآید، عکس گرفتن و به اشتراک گذاشتن آن با دیگران است.
شبکههای اجتماعی آدمها را وارد یک جو رقابتی کرده است. در این جو رقابتی، هر کس تعداد فالور بیشتری داشته باشد پیروز است. درست مثل پرنوگرافی که از غریزه انسان برای ایجاد صمیمیت و بقای نسل، سوء استفاده میکند، شبکههای اجتماعی هم از میل به دوست داشته شدن و مورد توجه قرار گرفتن، سوء استفاده میکنند.
شبکههای اجتماعی از دوست داشتن آدمها سوء استفاده میکنند. مثلا در شبکه اینستاگرام، افراد بیشماری هستند که از دوست داشتن دیگران در جهت منافع اقتصادی خود سوء استفاده میکنند. نمیفهمم، در کجای زمان، حس دوست داشتن آدمها، اینقدر به راحتی مورد تعرض و تجاوز واقع شده است؟ انگار که برای این دنیای سرمایه داری، هیچ شرم و حیایی باقی نمانده است. پول تبدیل به غایت آدمها شده است. آدمهای معتادشده به لایک، به دنبال پول بیشتری میگردند تا از طریق آن تعداد لایک بیشتری را نصیب خود کنند.
از همه اینها مهمتر مفهوم "دوستی" است که در این شبکهها مورد تعرض قرار گرفته است. بهنظرم، این شبکهها تعریف "دوست بودن" را با "آشنا بودن" همارز میدانند و از این طریق دوستیهای افراد را بسیار سطحی کردهاند. پیش از این شبکهها، شاید شخص دوستان بسیار کمی داشت، اما دائما با آنها در ارتباط بود. انگار که دلهایشان به یکدیگر نزدیکتر بود. قبلترها، دوست برای دوست خرج میکرد. منظور من فقط پول نیست. دوست از وقت خودش، از محبتش، از همدردیش، از احساساتش برای دیگری مایه میگذاشت. اما حالا چه! به یاد کامنتهای سطحی، نیمخطی و تک کلمهای شبکههای اجتماعی میافتم.
البته که شبکههای اجتماعی فوایدی هم دارند که من به هیچ عنوان قصد کم کردن از ارزششان را ندارم. مثلا راهاندازی کمپینهایی که آدمها رو نسبت به مسائل مهم هشیارتر میکنند. یا افرادی را به ما نشان میدهند که در زندگی روزانهمان بعید بود که با سالها جستوجو پیدایشان کنیم.
اما، ترجیح من این است که در فضای حقیقی نفس بکشم و فراموش شوم، تا اینکه در فضای مجازی، و در میان لایکها بخواهم خودم را به یک نوع جاودانگیِ حقیر نزدیک کنم. منظور من از نوشتن این پست این بود که آدم باید همیشه در استفاده از هر نوع تکنولوژی هشیار باشد و از آن در جهت اصالت دادن به زندگی خود بهره ببرد و نه آنکه به بردهای برای تکنولوژی تبدیل شود و زندگیش را تحت تاثیر آن قرار دهد.
لحظهنوشت: با تمام توان از زندگیت لذت ببر!